زنانى که داراى ذوق عرفانى بوده اند و آن ذوق توسط اسلام شکوفا شده و جملات و کلمات لند عرفانى گفته و یا اشعارى سر داده اند در تاریخ فراوان است که براى نمونه به چند مورد اشاره مى شود.
مخاطب سروش غیب
رابعه شامیه
رابعه شامیه همسر احمد بن ابى الحوارى است ، فضیلت و کرامت این بانو قابل انکار نبود، همسرش مى گفت : وقتى سفره غذا گسترده مى شد، رابعه به من مى گفت : بخور فانها ما نضجت الا بالتسبیح این غذا با تسبیح پخته شده است . باید دید که منظور از این جمله چیست ؟ آیا منظور این است که به هنگام آشپزى تسبیح مى گفته است - نظیر سخنى که درباره بعضى از مراجع تقلید آمده است که مادرش مى گفته : او را شیر نداده ام مگر به نام خدا - یعنى هنگام پختن غذا من سبحان الله مى گفتم ، و یا این که منظور این است که این غذا با تسبیح درست شده و ایجاد شده است ، و اصولا، آیا غذا با تسبیح درست مى شود؟ یعنى اگر کسى سبحان الله بگوید غذا حاضر مى شود؟
در سوره مبارکه یونس ، در مورد چگونگى تناول غذا توسط بهشتیان چنین آمده است :
دعویهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم ان الحمدلله رب العالمین
نیایش آنها در بهشت : سبحانک اللهم - خدایا تو پاک و منزهى - است و درودشان در آنجا سلام و پایان نیایش آنان : الحمدلله رب العالمین است .
این که مى فرماید دعواى بهشتیان تسبیح است یعنى چه ؟ این کلمه ، دو مطلب را بیان مى کند، اول : این که اینها مدعى هستند و امرى را طلب مى کنند، و دوم : این که تسبیح مى کنند دعواهم فیها سبحانک اللهم ، معناى جمله وسط تا حدودى روشن است که ، برخورد بهشتیان با یکدیگر و با فرشته ها مسالمت آمیز و با سلام و تسلیم است ، لیکن دو جمله اول و آخر چیست ؟ و چه تناسبى بین ادعا و تسبیح و تحمید وجود دارد؟
آنچه مسلم است این که اینها موجود ممکن هستند و محتاجند، لذا غذا مى خواهند، اما این چنین نیست که وقتى بهشتیان غذا و میوه بخواهند، به کسى بگویند: براى ما میوه تهیه کن ، و یا خودشان وارد باغ شوند و میوه بچینند، بلکه دعواهم فیها سبحانک اللهم آنها هر چه بخواهند با تسبیح حاضر مى شود، اگر اراده آب کوثر نمودند، مى گویند سبحانک اللهم . اگر میوه اى خواستند، مى گویند سبحانک اللهم . پس دعواى را با تسبیح ، تثبیت مى کنند.
تناسب بین اثبات آن دعوى و تسبیح این است که وقتى خود را محتاج به نعمتى از نعمتهاى بهشتى مى بینند، ذات اقدس اله را منزه از این حاجت مى یابند، آنها نمى گویند: به ما میوه یا آب بده ، بلکه مى گویند: تو منزه از حاجتى ، یعنى ما محتاج و نیازمندیم ، اما تو مبراى از نیاز به کوثر و فواکهى ، و ادب اقتضا مى کند که انسان با حاتم خویان ، برخوردى این گونه داشته باشد، چه رسد به برخورد با خداى حاتم آفرین . نگوید: من محتاجم ، به من بده ، بلکه بگوید: تو که نمى خواهى ، تو که نیازمند نیستى ، و بهشتیان نیز این چنین سخن مى گویند سبحانک اللهم تو منزه از آنى که نیازمند باشى ، یعنى به ما بده ، این ، بیان رابطه بین ادعا و تسبیح .
اما جمله سوم - رابطه بین ادعا و حمد - و آخر دعواهم ان الحمدلله یعنى بعد از آن تسبیح ، وقتى از ذات اقدس اله انعامى دریافت نمودند، در مقام تشکر و سپاس بر مى آیند و مى گویند: الحمدلله رب العالمین حمد بعد از تسبیح است ، تسبیح تلویحا به معناى درخواست است و هنگامى که درخواست به اجابت رسید، و این نیازمند به مورد نیاز خود دست یافت نوبت به سپاس و حمد مى رسد، لذا عرض مى کند الحمدلله رب العالمین .
رابعه شامیه که به همسرش مى گوید: این غذا را بخور فانها ما نضجت الا بالتسبیح شاید منظورش این نباشد که من وقتى به آشپزخانه مى رفتم ، تسبیح بر زبانم جارى بود و در حال طبخ غذا سبحان الله مى گفتم ، بلکه منظورش این باشد که این غذا با تسبیح رسیده است .
پس زن مى تواند یک چنین مقامى داشته باشد، و به چنین مقامى دسترسى پیدا کند.
اشعار آموزنده اى نیز این بانو دارد، همسرش مى گوید: حالات گوناگونى داشت - همانگونه که صاحب نظران افکار گوناگون دارند، به دلیل این که مقدمات منطقى گوناگونى در ذهنشان ظهور مى کند، صاحبدلان نیز ره آوردهاى گوناگونى دارند، چون واردات گوناگونى در قلب اینها ظهور پیدا مى کند، گاهى وارده حب ، گاهى وارده خوف و گاهى وارده امید، و در برابر هر وارده سخنى به تناسب مى گویند - گاهى حب خدا بر او وارد مى شد و مى گفت :
دوستى که همانند ندارد و در قلب من کسى جز او نیست .
دوستى که از چشم و برم پنهان و در دلم حاضر است .
حبیبى است که لا تدرکه الابصار اما و قلبى بحبک متیما از چشم مستور است چون منزه تر از آن است که چشم آن را ببیند ولى در قلب جا دارد.
گاهى نیز در حال انس با خدا به سر مى برد، و براى او شعر مى سرود و مى گفت :
و لقد جعلتک فى الفؤ اد محدثى
|
و ابحت جسمى من اراد جلوسى
|
دلم را هم سخن با تو نمودم و جسمم با دیگران است .
و حبیب قلبى فى الفؤ اد انیسى
|
جسمم انیس همنشین است و دلم با دوست همنشین است .
گاهى نیز حالت خوف بر او غالب مى شد و مى گفت :
اللزاد ابکى ام لطول مسافتى
|
توشه ، کم است و مرا به مقصد نمى رساند، نمى دانم بر کمى توشه یا بر طول سفر گریه کنم ؟
اتحرقنى بالنار یا غایة المنى
|
فاین رجائى فیک ؟ این مخافتى ؟
|
آیا با آتشم خواهى سوخت اى همه آرزوهایم ؟ پس امیدم کجا رفت و ترسم چه شد؟
سخنانى از حضرت امیر - سلام الله علیه - در ادعیه هست که مى فرماید:
آه ، من قلة الزاد و طول الطریق و بعد السفر و عظیم المورد
آه ! از توشه اندک و راه دراز و دورى سفر و منزلگاه ترسناک !
همانها را این بانو به صورت مناجات ادبى در این شعر گنجانده است . که ره توشه کم است و فکر نمى کنم با این ره توشه کم به مقصد برسم ، آیا براى کمى توشه ناله کنم یا براى طول سفر اشک بریزم ، اى خدایى که نهایت آرزوى منى ، آیا مرا با آتش خود خواهى سوزاند، پس امیدم چه شود؟ چون به تو امیدوار بودم .
رابعه بصریه عدویه
از رابعه عدویه نیز کلماتى آموزنده ، در این زمینه رسیده است . در تاریخ آورده اند که او بسیار اشک مى ریخت ، همین که سخن از آتش به میان مى آمد مدهوش مى شد و مى گفت استغفار نا یحتاج الى استغفار ما از استغفارمان باید استغفار کنیم ، این همان معرفت بلندى است که سالار شهیدان - صلوات الله علیه - در دعاى عرفه عرضه مى دارد:
الهى من کانت محاسنه مساوى فکیف لا تکون مساویه مساوى
خدایا، کسى که خوبى هاى او بدى است ، بدى هایش چگونه بد نباشد، کسى که خوبى خود را خوب بداند، معلوم مى شود - به خیال خودش - به پایه هاى رفیعى دست یافته است . کسى که نماز مى خواند و خیال مى کند که کارى کرده است ، و دیگر نمى داند که همه این توفیقات به برکت لطف الهى است ، کسى که اشکى مى ریزد و استغفارى مى کند و خیال مى کند کار مهمى کرده است ، اینها محاسنه مساوى است ، حسنه او سیئه است ، چه رسد به سیئه او، این بانو هم مى گوید که : استغفار ما خود محتاج استغفار دیگرى است . زیرا همین استغفار نیز مشوب و ناخالص مى باشد. او هرگز چیزى از مردم نمى پذیرفت و مى گفت : ما لى حاجة بالدنیا وقتى شنید، سفیان ثورى مى گوید: و احزناه تا کى ما باید غمگین باشیم ؟ گفت : و اقلة حزناه باید متاءثر باشیم که چرا کم محزون هستیم ، من مى نالم که چرا ناله ام کم است ، تو مى گویى اصل حزن چرا؟ اما من مى گویم : کمى حزن چرا؟
از این بانو سخنان آموزنده دیگرى نیز رسیده است ، از جمله این که به همه توصیه مى نمود که اکتموا حسناتکم کما تکتمون سیئاتکم .
همانگونه که بدى هاى خود را پنهان مى کنید تا کسى نبیند، خوبى ها را هم پنهان کنید، چون اظهار و ظهور خوبى براى یک انسان نقص است ، چرا که خودنمایى است .
بزرگان اهل معرفت مى گویند: ظهور اولیاى الهى در عبودیت براى آنها اولى و لذیذتر است تا در ربوبیت . اگر ضرورت اقتضا نکند، هیچ ولیى از اولیاى الهى معجزه نشان نمى دهد، چون اعجاز، ظهور ربوبیت یعنى مظهر پروردگار شدن است .
ما کان لرسول ان یاتى بایة الا باذن الله
هیچ پیامبرى حق نداشته که آیه و معجزه بیاورد جز با اذن الهى .
اگر اذان خدا نباشد هیچ رسولى معجزه و نشانه اى نمى تواند بیاورد که منظور از اذن در اینجا نیز اذن تکوینى است و با کن فیکون حق شروع مى شود وگرنه هیچ موجودى چه فرشته و چه انسان هیچ کارى با استقلال از او ساخته نیست . تمام عالم با فرمان حق اداره مى شود و آنجا که اعجازى ظهور مى کند این ربوبیت حق است که در کسوت انسان کامل ظهور پیدا کرده است البته جدایى ظاهر، از مظهر، محفوظ است . و تازه این مقام فعل است نه مقام ذات . غرض آن که سیره سالکان و اصل ، این است که در عبودیت ظهور کنند نه در ربوبیت .
این بانو در مورد کسى که خواست کار خیرش افشا شود یعنى میل نمود که در ربوبیت ظهور کند فرمود: حسناتتان را بپوشاند همانطور که سیئاتتان را مى پوشانید و این جزو کلمات قصار اوست : اکتموا حسناتکم کما تکتمون سیئاتکم .
بسیارى از این بانوان تمام شب را بیدار بودند. بعضى ها که نسبت به رابعه عدویه اظهار ادبى مى کردند، مى گفت : در عالم رؤ یا آثار خیرش در طبق هاى نور به من مى رسد. گاهى هم به خودش خطاب مى کرد و مى گفت : یا نفسى کم تنامین و الى کم تنامین یوشک ان تنامى نومة لا تقومین منها الا لصرخة یوم النشور .
یعنى اى نفس چقدر مى خوابى ؟ گویا آن چنان خوابى که فقط با صرخه و فریاد یوم النشور بیدار شوى ، چرا که در آن روز همه را با یک صیحه بیدار مى کنند.
ان کانت الا صیحة واحدة فاذا هم جمیع لدینا محضرون
یک فریاد است و بس ؛ و سپس ناگاه همه در پیشگاه ما حاضرند.
همچنین مى گفت : الهى ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فى جنتک بل حبا لک و قصدا للقاء و جهک .
این سخن که به معصومین علیه السلام منسوب است شاگردانشان به آنها تاسى مى کنند. گاهى حالى به آنها دست مى دهد که مى گویند من به خاطر ترس از آتش و شوق به بهشت عبادت نمى کنم بلکه به خاطر حب به محبوب عبادت مى کنم و این ابیات را مى سرایند:
فلا الحمد فى ذا و لا ذاک لى
|
و لکن لک الحمد فى ذا و ذاک
|
تو را دو برابر دوست دارم ، یکى به دلیل علاقه به تو و دیگر براى این که دوست داشتنى هستى .
دوستى از روى علاقه تا آنجاست که غیر تو را از یادم برده است .
دوست داشتنى بودنت نیز به این دلیل است که پرده ها برداشته شده و مى بینمت .
نه شکرانه اولى از من است و نه دومى که هر دو حمد نیز لایق خود تو است .
گاهى حب از ذکر است و گاهى به خاطر آن است که کشف حجاب کردى و ماوراء حجاب را به من نمودى و براى این دو حب من حمد دارم ، اما در حقیقت نه حمد براى حب اول و نه حمد براى حب دوم ، مال من نیست چون خود این حمد توفیقى و یا نعمتى است از ناحیه تو، پس حمد هر دو محبت از آن توست .
نوشته شده توسط :
ع.خلیلی
نظرات دیگران
[ نظر]