پاییز 1386 - وبلاگ رسمی مدرسه ی علمیه ی شهیده بنت الهدی صدر
آسیه همسر فرعون
((آسیه )) از زنان نام آورى است که سرگذشت وى در قرآن مجید آمده است . او بانوى اول مصر و همسر فرعون پادشاه مستبد و خود خواه آن مملکت باستانى بود.ظلم و بیدادگرى فرعون درتاریخ بشر ضرب المثل است و نیازى به توضیح ندارد.فرعون نیز مانند نمرود پادشاه بابل ،هم خود دعوى خدایى داشت و هم حافظ و نگهبان بتخانه ملت و مروّج بت پرستى قوم بود.
فرعون که از کم رشدى و فرومایگى قوم ، سوء استفاده مى کرد کارش به جائى رسید که نه تنها خود را خداى مردم خواند بلکه گفت : ((خداى خدایان هستم )). ولى همسر او ((آسیه )) زنى بود که در هاله اى از نجابت ، لیاقت و پاکى قرارداشت . آسیه با اینکه زن چنان عنصر گردنکش و خطرناکى بود که افراد ملت از بیم سطوت و بیداد وى خواب راحت نداشتند، مع الوصف او بیدى نبود که با آن بادها بلرزد و عقیده و ایمانش متزلزل شود.
((آسیه )) ملکه نیل تا آنجا در درگاه خداوند تقرب یافته است که پیغمبر اسلام فرمود: ((زنانى که به تکامل رسیدند چهار تن مى باشند: آسیه همسر فرعون ، مریم دختر عمران ، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمّد)).
و فرمود: ((بهترین زنان بهشتى چهار تن هستند: آسیه دختر مزاحم همسر فرعون ، مریم دختر عمران ، خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد و برتر از همه آنان فاطمه است )).
رشد شخصیت و توجه به وظیفه انسانى و ایمانى به خدا، کار یک زن را به جایى مى رساند که در خانه فرعون به سر مى برد ولى کاخ نشین بهشت و در ردیف بهترین زنان عالم قرار دارد.
آسیه هرگز تحت تاءثیر اعمال ناروا و ستمگریهاى شوهر خود واقع نشد. از اینکه همسر سنگدلش زنان آبستن دودمان یعقوب را شکم مى درد تا اگر جنین آنان پسر باشد نابود کند، مبادا بزرگ شوند و مزاحم ظلم و ستم وى باشند، بى نهایت رنج مى برد و هیچگاه در این خصوص روى خوش به فرعون نشان نداد.
با همین سابقه بود که وقتى بانوى اول مصر در کاخ خود نشسته بود و دید که صندوقى در رود نیل غلت مى خورد و به زیر آب مى رود و بیرون مى آید، به کارکنان کاخ دستور داد آن را از آب بگیرند و ببینند در آن چیست ؟ ماءمورین به وى اطلاع دادند که پسر بچه اى زیباست . این پسر بچه ، همان ((موسى بن عمران )) پیغمبر آینده بود. بچه را به نزد آسیه آوردند.
همینکه چشم آسیه به آن پسر بچه افتاد و متوجه شد که مادر بینوایش از ترس فرعون ، نوزاد خود را بدینگونه به آب افکنده است تصمیم گرفت او را به فرزندى بگیرد وزیر نظر خود بزرگ کند و هرچه باداباد!
فرعون از دیدن بچه ناراحت شد و از بیم آینده دستور داد او را به قتل رسانند ولى آسیه گفت : نه ، نه ! ((او نور چشم من و تو است ، او را نکشید، امید است براى ما سودمند باشد یا او را به فرزندى بگیریم )).
با اجازه فرعون ، موسى در دربار مصر ماندگار شد و تحت مراقبت شخص ملکه و مهر و محبت او رشد کرد. هنگامى که موسى به مقام نبوت رسید - و چنانکه خواهیم گفت - به مصر بازگشت و به تبلیغ فرعون و قوم بت پرست او پرداخت ، آسیه به وى گروید و به خداى جهان ایمان آورد ولى ایمانش را از فرعون پنهان داشت .
او سالها خداوند یکتا را پرستش کرد و تحت رهبرى موسى ایمان خود را نگاه داشت ولى سرانجام رازش فاش شد و شوهر ستمگرش فرعون را سخت آشفته ساخت . فرعون نخست سعى کرد ملکه را از آن کار باز دارد. براى انصراف او از هر درى وارد شد و به هر وسیله اى متوسل گردید.
گاهى او را تهدید مى کرد و زمانى با تطمیع و وعده هاى دلفریب و شیرین دلگرم مى ساخت . اما همه این کارها بیهوده بود. آسیه دل به خدا داده بود؛ خدایى که موسى آن کودک از آب گرفته را که خود پرورش داده بود به مقام نبوت رسانده و با ((یَدِ بیضا)) و عصاى کذایى که بزرگترین معجزه موسى پیغمبر خدا بود، ماءمور هدایت و راهنمایى فرعون کرده بود.
او جز ایمان به خداى خالق جهان و دارنده آسمانها و زمین و آفریننده کوهها و دشتها و دریاها و جلگه ها و جنگلها و همه چیز و آنچه موسى مى گفت ، چیزى نمى شناخت . نه از فرعون هراسى به دل مى گرفت و نه از اینکه ملکه نیل است و همسر آن ستمگر جبار و بى دین مى باشد، خشنود بود.
اوفقط به یک چیز مى اندیشید،به هدایت فرعون وآدم شدن اوتا مانند خود وى سرانجام به خداى حقیقى ایمان بیاوردودست ازظلم وستم وتباه ساختن مردم محروم و بى پناه برداردولى فرعون راهى درپیش گرفته بود که بازگشت نداشت .
کسى که دعوى خدایى ،آن هم بزرگترین خدا را دارد و ما فوقى براى خود تصورنمى کند،چگونه حاضرمى شودبه فرمان موسى گردن بنهدوخودراازمسند خدایى پائین بیاورد و مانند یک فرد معمولى بگوید: خدایا! مرا بیامرز؟!
فرعون ، عاقبت آسیه را میان ایمان به خدا و اطاعت از خود آزاد گذاشت تا یکى از آنها را برگزیند: یا دل به موسى و سخنان او بدهد و آماده هرگونه پیشامد سوء و شکنجه باشد و یا به صورت همان ملکه نیل و بانوى اول مصر باقى بماند و بت بپرستد و فرعون را خداى خدایان بداند!
آسیه ایمان به خدا و موسى را برگزید و از اعتقاد روشن خود دست برنداشت . او که با دیدن معجزات موسى از صمیم دل ایمان به خالق جهان آورده بود و مى دانست که فرعون مردى ستمگر و در عین حال ضعیف و خودکامه است و دعوت انبیا واقعیت دارد، سرانجام زندگى مجلل دربار مصر و کاخ پرشکوه فرعون را که روزى مانند فرعون ، زوال پذیر خواهد بود، باآنچه درنزد خداست و باقى و پایداراست ،معاوضه کرد و تن به هر گونه پیشامدى دادکه درانتظارش بود!گویى زبان دلش به مضمون این شعر گویابود:
ما که دادیم دل و دیده به طوفان قضا |
گو بیا سیل غم و خیمه ز بنیاد ببر |
فرعون نیز که از سعى خود نتیجه اى نگرفت ، دستور داد آسیه را به چهار میخ بکشند. هنگامى که آسیه را به میخ کشیده بودند، سنگى بزرگ بر سرش کوفتند و بدینگونه به زندگیش پایان دادند. در لحظه اى که آسیه شکنجه مى شد با خدا راز و نیاز مى کرد. سخن او را در آن حالت دردناک و در زیر شکنجه ، قرآن بدینگونه نقل مى کند:
((خدا مثل مى زند براى کسانى که ایمان کامل داشتند، به زن فرعون ، هنگامى که گفت : خداوندا! خانه اى در نزد خود براى من بنا کن و مرا از شرّ فرعون و شکنجه او و ظلم ستمگران وى نجات ده (26))).
((آسیه ))درزیرشکنجه هاى جانکاه فرعون جان دادولى نامش درتاریخ جهان و قرآن کتاب آسمانى مابه عنوان یکى از زنان بزرگ و کم نظیر عالم ،جاویدماند.
نوشته شده توسط :
ع.خلیلی
نظرات دیگران
[ نظر]