زینب دخترعمه پیغمبر - وبلاگ رسمی مدرسه ی علمیه ی شهیده بنت الهدی صدر
((زیدبن حارثه )) غلام بچه حضرت خدیجه همسر پیغمبر بود. ((حکیم بن حُزام )) از تجّار برده فروش مکه ، این زید را با بردگانى چند از شام به مکه آورد و به عمه اش خدیجه فروخت . این واقعه پیش از نبوت پیغمبر و ظهور اسلام و در زمان جاهلیت اتفاق افتاد.
زمانى که خدیجه به افتخار همسرى رسول خدا رسید، پیغمبر آینده اسلام از همسرش خواست که ((زید)) غلام زر خرید خود را به وى ببخشد. خدیجه هم زید را به همسرش بخشید. پیغمبر که زید را ملک خود مى دانست ، او را از قید بندگى و رقیّت آزاد ساخت و به فرزندى گرفت .
در زمان جاهلیت میان عرب رسم بود که پسرى را به فرزندى مى گرفتند و با اینکه فرزند حقیقى آنان نبود، مع الوصف از هر لحاظ او را مانند پسر خود مى دانستند و از جمله با زن او به عنوان زن پسر خوانده خود هم ازدواج نمى کردند. این عمل پسر گرفتن را عرب ((تَبنّى )) مى خواند. پسر خواندگى جزو رسوم جاهلیت بود.
وقتى پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم زید را آزاد کرد و به فرزندى گرفت ، طبق رسوم جاهلیت ((زید)) را به نام پدر خوانده اش ((زید بن محمد)) مى خواندند. زید پس از آزادى هم در خانه پیغمبر و خدیجه مانند فرزند آنان به سر مى برد.
((حارثه )) پدر زید در شام در فراق فرزندش که ناپدید شده بود، در ناراحتى سختى به سر مى برد. پیوسته مى گریست و ناله سر مى داد و از هر کس به خصوص مسافران عرب ، سراغ فرزندش را مى گرفت .
تجارى که از مکه به شام آمده بودند، به ((حارثه )) خبر دادند که زید در مکه است و غلام محمد بن عبداللّه ، مرد محبوب قریش است .
((حارثه )) چون این خبر را شنید به اتفاق برادرش ((کعب )) که هر دو مانند سایرمردم شام و اردن ، مسیحى بودند، بار سفر بستند و به مکه آمدند تا مگر زید را آزاد کنند و با خود به وطن و نزد کسانش بازگردانند. آنان در مکه پیغمبر را ملاقات کردند و گفتند:
((اى فرزند عبدالمطلب ! فرزند سرور بنى هاشم ! شما همسایگان خانه خدا هستید. گرفتاران را از قید و بندها رها مى کنید و گرسنگان را سیر مى گردانید. اینک ما هم آمده ایم درباره ما نیکى کنى و فرزند ما و بنده خود را خریدارى کرده و آزاد سازیم )).
پیغمبر فرمود: آیا نمى خواهید که کارى بهتر ازاین کنم ؟گفتند: چکارى ؟
پیغمبر فرمود: او را حاضر مى کنم و آزادش مى گذارم تا اگر خواست با شما به شام بر گردد و چنانچه خواست نزد ما بماند به خدا قسم من کسى نیستم که او را از پیش خود برانم .
حارثه و برادرش گفتند: نظرى زاید بر حد انصاف دادى .
به دنبال آن پیغمبر اکرم زید را حاضر کرد و از وى پرسید این دو تن کیستند؟ زید گفت : این پدر من حارثة بن شراحیل است و این هم عموى من کعب بن شراحیل مى باشد.
پیغمبر فرمود: من تو را آزاد مى گذارم ، اگر خواستى با آنان برو و چنانچه خواستى نزد ما بمان .
زید گفت : نزد شما مى مانم .
حارثه پدر زید گفت : اى زید! آیا تو بندگى را بر بودن در نزد پدر و مادر و شهر و قوم خود انتخاب مى کنى ؟
زید گفت : من در این مرد شریف (پیغمبر اکرم ) رفتارى دیده ام که نمى خواهم تا زنده ام از وى جدابمانم .دراینجاپیغمبردست زید راگرفت و نزد جماعتى از قریش آورد و فرمود: ((گواه باشید که این شخص فرزندمن است )).
حارثه پدر زید هم چون این را دید دلش آرام گرفت و زید را در مکه رها کرد و به شام بازگشت .
بدینگونه ((زیدبن حارثه )) نزد پیغمبر و خانه خدیجه ماندگار شد تا اینکه خداوند پیغمبر را به مقام نبوت برانگیخت و چنانکه گفتیم ((زید)) بعد از امیرالمؤ منین على علیه السّلام به پیغمبر ایمان آورد.
زید بن حارثه از آن روز که پیغمبر او را به فرزندى گرفت ، نزد مردم مکه ((زید بن محمد)) خوانده مى شد ولى بعد از آنکه این آیه نازل گردید که : ((محمد پدر کسى از شما افراد مسلمان نیست بلکه او فرستاده خدا و خاتم انبیاست )).و آیه ((مسلمانان را به نام پدران واقعى آنان بخوانید))، او خود را ((زید بن حارثه )) خواند و مردم نیز او را با همین نام مخاطب مى ساختند.
((زید)) همچنان در خانه پیغمبر به سر مى برد تا اینکه به سنّى رسید که مى بایست ازدواج کند. پیغمبر خود به خانه عمه اش ((امیمه )) دختر عبدالمطلب رفت تا ((زینب )) دختر او را براى زید خواستگارى کند.
((زینب )) اول تصور کرد پیغمبر براى خود به خواستگارى او آمده است ولى همینکه متوجه شد خواستگارى براى ((زید بن حارثه است )) ناراحت شد و به پیغمبر گفت : من دختر عمه شما هستم ، شوهر کنم به کسى که غلام آزاد شده شماست ؟ برادر زینب ((عبدالله بن جَحْش )) نیز به این وصلت راضى نبود.
در این موقع آیه اى نازل شد که : ((هیچ مرد با ایمان و زن مؤ منه اى را نمى رسد که وقتى خدا و پیغمبرش فرمانى صادر کردند، از خود اختیارى داشته باشند، اگر کسى در این باره نافرمانى خدا را پیشه سازد، در گمراهى آشکارى به سر خواهد برد)).
این آیات قرآنى تکلیف مؤ منین را روشن ساخت ؛ بدینگونه که اهل ایمان از این پس باید بدانند هر گاه پیغمبر که نماینده خالق جهان است صلاح آنان را در امرى دید، سرپیچى نکنند؛ زیرا پیغمبر معصوم که خیر و صلاح جامعه را مى خواهد، هرگز کارى را به زیان امت انجام نمى دهد و بد آنان را نمى خواهد، پس اگر دختر عمه اش را براى زید، غلام دیروزش و آزاد شده امروز خواستگارى مى کند، صد در صد به سود و صلاح طرفین است ، هر چند مثلا روى عادات و رسوم معمول محیط زینب از آن نفرت داشته باشد ولى مصلحت در این است که تن به این کار بدهد.
با نزول آیه و توضیحاتى که پیغمبر پیرامون آن داد، زینب و برادرش ((عبدالله بن جحش )) رضایت دادند و بدینگونه ((زینب )) به عقد ((زید)) در آمد.
با این وصف ، زینب در همان برخورد شب اول عروسى ، سر به ناسازگارى برداشت . زینب زنى خودخواه و بلندنظر بود. خود را از زید برتر مى دانست ! او ننگ داشت که نوه عبدالمطلب و دختر عمه پیغمبر به عقد غلام آزاد شده خاندان خود در آیدولى از طرفى پیغمبر هم زید را جوانى با ایمان و لایق مى دانست و با لیاقت ذاتى و تربیت صحیح اسلامى ، مورد علاقه شدید آن حضرت بود.
ثانیا در آغاز ظهور اسلام ، براى الغاى تبعیض نژادى و پرکردن شکاف طبقاتى ، مى بایست رهبر اسلام ، دست به چنین کارى بزند و به اصطلاح ((اصلاحات را از خود آغاز کند)).
این کار ولو بر خلاف عادات محیط عقب مانده و منحط آن روز عرب بود ولى از نظر اسلام و دید وسیع پیغمبر خاتم ، هیچ مانعى نداشت . بنابراین به هرترتیب شده مى بایست عملى گردد.
با تمام این اوصاف ، زینب با زید نمى ساخت . ترک عادت برایش مشکل بود. به همین جهت او را سخت مى آزرد. زید چند بار شکایت به پیغمبر برد و هر بار از پیغمبر خواست که زینب را طلاق دهد. پیغمبر هر بار زید را از طلاق دادن زن خود بر حذر مى داشت و زینب را نصیحت مى کرد که با شوهر خود بسازد.
هنگامى که اصرار زید براى طلاق دادن زینب از حد گذشت و زینب هم به هیچ وجه سرسازگارى نداشت و هربار پیغمبر فرمود: همسرت را نگاهدار، سرانجام خود، همسرش را طلاق داد و پس از طلاق و پایان عِدّه ، خدا به پیغمبر دستور داد زینب را به همسرى خود در آورد و از سرزنش مشرکان و منافقان نهراسد:
((اى پیغمبر! به یاد آور زمانى را که به کسى که خدا او را گرامى داشت و تو هم او را گرامى داشتى ، گفتى همسرت را نگاهدار (و طلاق مده ) و از خدا بترس . آنچه را خدا آشکار مى سازد تو پنهان داشتى و از سرزنش مردم هراسان بودى ، حال آنکه تنها باید از خدا بترسى . وقتى مدت احتیاج زید از زینب به پایان رسید (وعدّه زینب به سر آمد) او را براى تو تزویج کردیم تا بعد از این افراد با ایمان مانعى در راه ازدواج پسرخواندگان خود پس از طلاق و اتمام عده آنان نداشته باشند. این خواست خداست که باید عملى گردد)).
((بر پیغمبر در آنچه خداوند براى او لازم دانسته است ، ایرادى نیست . این سنّت الهى است که در افرادى از پیشینیان هم جریان داشته است . کار خدا همیشه حساب شده است . آن افراد کسانى هستند که رسالتهاى خداوند را ابلاغ مى کنند و از نافرمانى الهى بیم دارند و جز خدا از هیچکس نمى ترسند و کافى است که محاسب آنان هم خدا باشد. محمّد پدر واقعى هیچکدام از مردان شما مسلمانان نیست بلکه او پیغمبر خدا و خاتم پیغمبران است و خدا از همه چیز آگاهى دارد)).
این بود خلاصه داستان زینب و زید در قرآن مجید. از این آیات استفاده مى شود که زینب در دل میل داشت به خود پیغمبر پسر دائیش و چهره درخشان خاندانش شوهر کند ولى پیغمبر او را به عقد غلام آزاد شده اش در آورد. پس از ازدواج با زید هم زینب همان نیت را داشت . بعد از طلاق گرفتن زینب از زید پیغمبر بى میل نبود او را به زنى بگیرد ولى این راز را پنهان مى ساخت و از عکس العمل مردم بیم داشت ؛ زیرا مردم عرب ازدواج با زن پسر خوانده خود را حرام مى دانستند. ولى چون براى حل قضیه رنجش و ناسازگارى زینب راهى جز این نبود، خدا هم پیغمبر را موظف داشت تا پس از انقضاى مدت عده زینب ، او را به همسرى بگیرد و بدینگونه مشکلات برطرف گردد.
هنگامى که خدا فرمان داد پیغمبر، زینب را به همسرى خود در آورد و خادمه پیغمبر، موضوع را به اطلاع زینب رسانید، خدا را سجده نمود و به شکرانه آن نذر کرد که پس از ازدواج با پیغمبر، دو ماه روزه بگیرد و گرفت ! زینب سى و چند سال داشت که در سال بیستم هجرى چشم از جهان فروبست و از نخستین زنان پیغمبر بود که وفات یافت .
از داستان ازدواج زید و زینب بر اساس آنچه در قرآن مجید و روایات معتبر اسلامى آمده است ، نتایج زیر را مى گیریم :
1 - پیغمبر اکرم زینب را که وابسته نزدیک خود بود، براى غلام آزاد شده اش خواستگارى کرد و همسر او گردانید. چیزى که بر خلاف عادات و رسوم اشراف قریش و مردم مکه بود.
با این عمل ، پیغمبر اسلام خواست هر گونه تبعیضى را از میان بردارد و به جاى مال و ثروت و نسب و اسم و رسم ، ایمان ، تقوا و فضیلت را ملاک شخصیت انسان قرار دهد. او این کار را از خاندان خود شروع کرد و عملا ثابت نمود که در اسلام نوکر لایق سابق مى تواند با بهترین دختر خانواده ارباب ازدواج کند، چیزى که حتى امروز پس از گذشت چهارده قرن هم کم سابقه است .
2 - با این کار پیغمبر خواست اعلام کند که برخلاف زمان جاهلیت که کارهاجنبه خرافى داشت ،دردین مبین اسلام ،زن پسرخوانده ، زن پسر واقعى و عروس انسان نیست . بنابراین ،در صورت طلاق گرفتن وى یا مردن شوهرش ، پدرخوانده اش مى تواندبااوازدواج کندتابااین کار رسم جاهلى منسوخ گردد.
3 - چون زینب در باطن میل داشت با پیغمبر ازدواج کند، خداوند دستور مى دهد که پیغمبر پس از اتمام مدت عده اش ، با وى ازدواج کند تا زینب که شکست خود را در ازدواج ، بر اثر وساطت آن حضرت مى دید، سرانجام به منظور خود برسد و چنین هم شد.
4 - زینب زنى با کمال و بلندپرواز بود و خود را از طبقه بالا مى دانست . به همین جهت ((زید)) را به نظر نمى آورد. پس چه بهتر، حال که زنى در چنین وضعى به سر مى برد، با ازدواج با پیغمبر که به نظر وى سرآمد بزرگزادگان است به آرزوى درونى خود نایل گردد.
درباره بلندپروازى ((زینب )) نقل مى کنند که چون به همسرى پیغمبر در آمد، هر وقت عایشه یا ((حفصه )) یا دیگرى از زنان پیغمبر با وى بگومگویى مى کردند، زینب به آنان مى گفت : حرف نزنید شما را در زمین عقد بسته اند ولى عقد مرا در آسمانها خوانده اند! اشاره به جمله ((زوّجناکها)) که خداوند راجع به ازدواج او، به پیغمبر خطاب مى کند. و همین نیز عقد او بوده و دیگر او را عقد نبستند. در حقیقت عقد کننده زینب ، خدا بوده است .
5 - پسر خوانده با پسر خود انسان فرق دارد. بنابراین هرچند ((زید)) خود را ((پسر محمّد)) مى داند و مردم مکه نیز او را ((پسر محمّد)) مى خوانند ولى او را باید به نام پدرش خواند. علاوه ، از این به بعد باید رسم پسرخواندگى کاملا تغییر کند و پدر هر کسى همان است که باعث ولادت او بوده است ، نه پدر مقامى .
6 - بهترین دلیل بر واقعیت داستان زید و زینب و ازدواج مجدد زینب با پیغمبر، به همینگونه که توضیح دادیم ، این است که اگر پیغمبر در آغاز کار مایل بود با زینب دختر عمه اش ازدواج کند هیچ مانعى نداشت . چرا خود به خواستگارى او براى غلام آزاد کرده اش برود و بگذارد که وى به چنین کسى شوهر کند و پس از اینکه بیوه شد او را بگیرد؟
با این وصف با کمال تاءسف باید بگوییم بعضى از خاورشناسان مغرض و بدخواهان اسلام ،این داستان رادستاویزقرارداده و بر ضدپیغمبر گرامى اسلام سمپاشیهاکرده و تهمتهازده اند.منشاءسوءنظرآنان که همانها نیز دستاویزایشان شده است ، یکى دو حدیث ضعیف و مجعول است که در بعضى از کتب تاریخى و تفاسیرسنّى و شیعه آمده است .در این احادیث مجعول مى گوید:
((روزى پیغمبر به خانه زید آمد و دید که زینب برهنه است و آبتنى مى کند! زیبائى اندام زینب او را تحت تاءثیر قرار داد و زید هم به همین علت زینب را طلاق گفت تا پیغمبر بتواند با وى ازدواج کند!!)).
یااینکه :((پیغمبربه خانه زیدآمدودیدکه زینب گیسوان خود راشانه مى زند. درآن حال زیبائى زینب ،پیغمبررامسحورکرد!وقتى براى زیدنقل کرد،زیدگفت : من او را طلاق مى دهم تا شما بتوانید او را به همسرى خوددرآورید!!!)).
یا اینکه مى گویند: ((چشم پیغمبر به هر زنى مى افتاد، بر شوهرش حرام مى شد و مى بایست طلاق بگیرد و به پیغمبر شوهر کند!!)).
این همه خرافات و موهومات در کتاب سنّى باشد یا شیعه ، دوست ، به حضرت نسبت دهدیادشمن ،اینهاهمگى برخلاف اعتقاد ما شیعیان نسبت به مقام شامخ پیغمبر است .این کارهاو انتظارها از یک فرد معمولى زشت است و کمترانتظارمى رود تا چه رسد به شخصى که در اعتقاد ما براى تهذیب اخلاق مبعوث شده وبه منظورحفظحقوق وحدودواحترام فرد واجتماع ،آمده است .
داستان زید و زینب از چند نظر امتحانى جالب بود و کارى بود که به عللى مى بایست در آغاز اسلام اتفاق افتد و جز این هم راهى نبود.
جالب است که زید پس از این ماجرا با زنى به نام ((ام اَیْمَن )) که در خدمت پیغمبر بود ازدواج کرد. ازدواج دوم او به خوبى سرگرفت و با خوشى و آسایش زندگى کردند. ثمره این ازدواج پسرى بود که او را ((اُسامه )) نامیدند.
((زید بن حارثه )) تا پایان کار، سخت مورد علاقه پیغمبر بود و او نیز پیغمبر را سخت دوست مى داشت . زید در سن جوانى بارها از جانب پیغمبر به سردارى سپاهیان اسلام به جهاد رفت تا در سال هشتم هجرى در سرزمین ((موته )) واقع در منطقه اردن به شهادت رسید.
جالب است که وقتى پیران صحابه اعتراض کردند که چرا باید ((زید)) با این سن و سال فرمانده باشد، پیغمبر فرمود:((همین است و بایدتن به آن دهید)).
((اسامة بن زید)) پسر او همان است که در سن هفده سالگى و هنگام رحلت رسول خدا در سال دهم هجرى ، به فرمان پیغمبر به فرماندهى سپاه دوازده هزار نفرى رسید و پس از رحلت پیغمبر در اردن با قواى روم جنگید و پیروز شد و حتى قاتل پدر خود را یافت و به قتل رسانید.
نوشته شده توسط :
ع.خلیلی
نظرات دیگران
[ نظر]